
اگر این روزها گشتی حتی مجازی در شهرهای ایران بزنیم به این نتیجه میرسیم که دو شهر شیراز و اصفهان در سالهای سازندگی بعد از جنگ تا به امروز روند هوشمندانه و آگاهانهای را دنبال کردهاند که امروزبه وضوح شاهد وحدت حسی، بصری و یک مکتب معماری منسجم در شهر هستیم. این دو شهر را میتوان به عنوان نمونههای موردی موفق در گذر از سنت به مدرنیته و حفظ هویت بومی مد نظر قرار داد و در راستای بهبود وضعیت حال حاضر تبریز فاکتورهای موثر را شناسایی و شبیهسازی کرد.
این دو شهر چه کردهاند که اکنون در این نقطه ایستادهاند؟ خوانش من از شیراز ایروانیان و از اصفهان قانع پور بود، تحصیلات و تجربیات با تلفیق هویت غنی معماری شهری، منجر به خط فکری با کاراکتری مثلا (ایروانیان از شیراز) شده، این خط فکری در دانشگاه این شهر تدریس شده و ایروانیانهای دیگر با نگاه درست و احترام به معماری زمینه، به بازار کار قدم گذاشتهاند.
واضحترین دریافتی که در خیابانهای شیراز داشتم این بود که تعریف معمار در این جامعه درست است که با همین رویکرد اگر در تبریز قدم بزنیم میبینیم که افسار معمار در دست کارفرماست که نوکیسهگی منجر به ازدحام معماری بدون اصالت و کاراکتر در سیمای شهری شده و در باطن شاهد پلانهای روتین بسیار دور از فرهنگ و واقعیت زندگی روزمره تبریزیها هستیم.
یک طرف سکه کارفرما و خواستههای اوست و طرف دیگر معمار و نگاه او به شغل و مهارتش، این باور باعث تعالی جایگاه او در جامعه خواهد بود، این باور درامد او را تضمین خواهد کرد، این نگاه، سیمای شهر را خواهد ساخت. این که معمار یک آفریننده است و دارای دِین به شهر، نه یک ماشین مدلسازی برای ترکیبات بیتناسب و بدون اصالت افراد ناآگاه؛ اما معمار از کی باید به این باور برسد و آگاه به نقش خود باشد؟ به نظر من این باور از اولین خطی که در ترم یک دانشگاه میکشیم تا زمانی که قرارداد کارفرما را امضا میزنیم و حتی تا آخرین روزی که خودمان را معمار میشناسیم رشد میکند. اما دانهی این دیسیپلین توسط اساتید دانشگاهمان در باور ما کاشته میشود.
با توجه به نقش دانشگاه در تربیت معماران و نقش معماران بر شهرسازی، درخواست من از اساتید این است که سناریو افول معماری تبریز را تشریح کنند. شدیدا معتقدم نجات این وضع تبریز در دست دانشگاه است، درصد بسیار بالای معماران در حال فعالیت در شهر از همین دانشگاه وارد بازار کار شدهاند. من ایراد را از اینجا و درمان را نیز هم در دانشگاه میبینم. چارچوب اخلاقی و حد و مرز شخصیتی بهترین نگهبان منافع معمار و معماری یک شهر است!
برای معماری بیهویت تبریز مثالی میتوانم بیاورم؛ تز دکتری من در مورد «بناهای شاخص از نظر هویتمندی در سطح کشور در بیست سال اخیر» است، متاسفانه در تبریز ساختمان شاخص با هویت و حتی موفقی پیدا نکردم که در لیست نمونههای موردی قرار دهم. متوجه شدم تبریز مجموعهای از معماریهای عظیمی است که کار نمیکنند. معماری و شهرسازی برج ابریشم و مجموعه عقیق کار نکرد، معماری بلور و …. مدیران شهری در تمامی مقاطع فرصت خودباوری به معماران این شهر ندادند و استفاده از معمارانی که با بافت و فرهنگ تبریز بیگانهاند پیامدی جز مرگ چند بافت مسکونی ارزشمند و تاریخی برای تبریز و مردمش نداشت!
من به عنوان دانش آموختهی معماری تبریز نمیتوانم این آشوب را آسیبشناسی کنم! این محصول نتیجه فاکتورهای بسیاری است. شاید یکی از آنها نبود دیسیپلین اخلاقی بین معماران شهر، شاید نبود تربیت عزت نفس معمار یا عدم تعریف چارچوب اخلاقی یا وظایف اجتماعی در جایگاه معمار در دانشگاهی است که بزرگ شدیم!
در واقع معماری امروز تبریز مثل فردی آواره و آسیب دیده است که با تکههایی رنگی از هر معماری و شهرسازی عاریهای وصله پینه شده، وحدت و کاراکتر در این شخص دیده نمیشود و با تقلیدهای سطحی از هر الگوی غریبی تلاش در مقبولیت عمومی دارد.
یقین دارم حال معماری و شهرسازی شهرمان خوب نیست، کجای راه را اشتباه رفتهایم. از همانجا، نقطه سر خطم آرزوست.
یادداشت: لاچین پوررجب (معمار)