زهرا اکبر زاده- کارشناس ارشد معماری
زبان عامه معماری؛ نقدی بر شیوه گفتمان معماران و مردم
معماری از جمله رشته هاییست که در تعامل مستقیم با مخاطب قرار دارد و در عین حال از آن نیز تاثیر می گیرد. گاه این دو به صورت همسو با یکدیگر پیش رفته و زمینه ساز رخدادهایی خوشایند می شوند؛ اما زمانی که معماری و مخاطب هر یک ساز خودشان را بزنند، دیگر هیچکدام به کار هم نمی آیند و تبدیل می شوند به مجموعه ای از هم گسسته که در سطح کلان، چهره ی شهر را نیز دست خوش اتفاقاتی ناخوشایند می کنند و این موضوعی است که می توان گفت امروزه در سطحی وسیع، به ویژه در کشورمان، با آن روبه رو هستیم.
در انبوه ساخت و سازهایی که امروزه شهرها و روستاهایمان را در بر گرفته است؛ در موارد بسیاری آنچه به چشم می آید، نه به معماری مشابهت دارد و نه می توان آن را در جرگه ی ساخت و سازِ صرف قرار داد. در این میان، به نظر می رسد که در کمترین حالت می توان فریاد معماران از این شرایط را متوجه سه دسته از افراد یا ارگان ها دانست. نخست، قوانین و مقررات شهری و روستایی و ارگان های دولتی مرتبط با صنعت ساختمان، که ایراد به آن ها کم نیست؛ اما در این گفتار مجال بررسی به این موضوع نمی باشد. در دسته ی دوم، این فریاد سهم همکاران معماری است که تن به طراحی یا حتی اجرای این دست ساختمان سازی می دهند که نباید؛ چراکه مناسبتی با زیست و بوم کشورمان، با سابقه ی معماری مطرحش، ندارند. و اما دسته ی سوم، که مردم یا به بیانی دیگر، کارفرمایان عامه هستند. کارفرمایانی عادی و به احتمال قریب به اتفاق، ناآگاه بر آنچه در معماری اصل هست و نیست. افرادی نه بلندپایه و یا با پروژه هایی به مساحت هزاران مترمربع، بلکه افرادی عادی که قرارگیری ساختمان های هرچند کوچکشان، نقشی از نقش هزاران گره شهر یا روستاست و در موارد بسیار، دردسته ی مورد شماتت معماران قرار می گیرند. از آن جهت که در فهم تخصصیشان نمی گنجد آنچه را که معمار به صلاحشان می داند. یا مدزده اند و به دنبال نمایش قدرت و شکوهی که در ذهن شان می گذرد، هستند و یا دارای چنان عرق ملی اند که در مقابل ورودی خانه یا بر بالای پشت بامشان مجسمه ی رستم و آرش کمانگیر نقش می بندد و شهر را تبدیل می کنند به شهری بزک شده و کیچ، که هیچ هویت و تفکری در پی خود ندارد. قشری که از معماری آگاهی ندارند؛ اما راه به راه سخن از فنگ شویی و نمای پرشکوه سر می دهند و خود را چنانکه پزشک می پندارند، معمار نیز می دانند!
حال در کنکاش پیرامون این داد و فریادها، می توان حلقه ی گمشده ای را یافت. حلقه ای مشترک میان معماران و مردم عادی که گرچه به صورت معدود و گه گاه، از سوی گروه هایی خودجوش هویدا می گردد؛ اما ظاهراً هنوز در سطحی کلان به ثمر ننشسته است. آنچه این نوشتار بر آن تاکید دارد، گفتمان میان معمار و مردم یا همان کارفرمایان عامه نیست؛ بلکه نقد حاضر، متوجه نوع گفتمان میان آن هاست که اگر نگوییم اصلی ترین معضل در معماری کنونی کشور است؛ می توان گفت که یکی از پایه ای ترین مواردی است که در راستای رهایی از معضلات کنونی، باید مورد توجه و اصلاح قرار گیرد. چه بسا همایش و وبینار و سمینار و نشریات، جهت برون رفت از سیر سیری ناپذیر ساخت و ساز بی هویت که میان معماران و مهندسان صورت می پذیرد؛ لکن بسیاری از معماران، به ویژه معماران جوان، پس از این گفتمان بسیار در جلسات اهل فن، در زمان مواجهه با کارفرمایان عامه ی خود دچار سردرگمی شده و نهایتاً تن به خواسته ای می دهند که در مواردی، خلاف آموخته های صحیح معماری است. چراکه مخاطب، یعنی کارفرمای عامه که اطلاع کمی از اصول معماری دارد، نظرش را با قدرت بر طراح اعمال کرده و معیار ارزیابی اش را مطالب جسته و گریخته ای می کند که احتمالا از صفحات مجازی، با عنوان ساختمان های لوکس دیده و یا از افرادی خارج از حیطه ی تخصصی معماری شنیده و از حداقل دانش اصیل معماری نیز بی بهره است.
این گفتار به معنای توجیهی بر عدم توانایی مدیریت معماران و یا اشتباهات احتمالی آن ها نیست؛ بلکه از جنبه ای دیگر به این مسئله می پردازد. از همان جنبه که نادر خلیلی می گوید: من فکر میکنم مردم بیش از آنکه به مصالح آهن و سیمان و پلاستیک وارداتی احتیاج داشته باشند، به یک روشنگری فکری نیاز دارند… (۱) و نخستین گام در ایجاد روشنگری فکری در عرصه ی معماری، بیانی شیوا و قابل درک برای عوام، از جانب متخصصان این حوزه است. لذا زبان خاص خود را می طلبد. استفاده از لحن و لغات تخصصی، کلمات ثقیل، نظرات فلاسفه از افلاطون گرفته تا هایدگر و دریدا و… میان گفتمان معماران قابل پذیرش است؛ اما زمانی که این گفتار به مرز مردمی عادی می رسد چه؟ آیا این گفتمان به سخنانی روان بدل می گردد؟ آیا گفتمان کنونی در میان جامعه ای مملو از نخبگان معماری، با مردمِ غیر متخصص در این حوزه، بیگانه به نظر نمی رسد؟ آیا در این راستا نمی توان به ساخت مستند، همایش، یا کتابی با زبانی همه فهم، بی آنکه سخن از کانسپت و استراکچر و بروتالیسم و اتمسفر فضا و … (که حتی گاهاً در مجالس معماری نیز به جهت توجیه و جلوه دادن به طرح است) به میان آورد و آنچه را خود با جان و دل فراگرفته، به بیانی سلیس پیش کش مردمان عامه کرد؟ آیا نمی توان این بار بی آنکه انگشت اتهام را به سوی کارفرمایان عامه گرفت، به آن ها همچون کودکی که هنوز الفبا را تشخیص نمی دهد نگریست و در پی آموزش گام به گام آن ها بود؟ این قشر متخصص چند بار برای آنکه به مردمان عامه بفهماند که معماری چیست و معمار کیست و چرا صحبت پیرامون فنگ شویی مناسب احوالات کشورش نیست و اصلاً چرا نمای رومی و مجسمه ی شیر غرّان مقابل ورودی خانه اش در جامعه ی معماری این همه جای بحث دارد و چرا قد رعنای ساختمانش مزاحم تنفس شهر و روستا می شود، پا به میدان گذاشته است؟ آیا توانسته پای را فراتر از کارفرمایان شخصی خود گذاشته و در سطحی کلان برای این آموزش ضروری اقدام نماید؟ آیا از خود پرسیده که در مواجهه با خواسته های نابه جا و حتی گاهاً مضحک عوام، چندیدن بار تلاش کرده تا این گسل فکری را بپوشاند؟ چقدر در اشتراک با مردمان عامه، برنامه ای رایگان فراهم کرده تا از صحیح و غلط دنیای معماری، به زبانی ساده برایشان نقالی کند؟ آنچنان که سوچی ردی، معمار و هنرمند هندی امریکایی اذعان می دارد که؛ …من خیلی دیر یاد گرفتم که چقدر مهم است که به سادگی با مردم صحبت کنیم و آن ها را از کاری که انجام می دهیم مطلع کنیم. (۲)
به نظر می رسد آشنایی و نزدیکی تفکر عامه به چیستی و درست و غلط دنیای معماری در نخستین مرحله، نیازمند تغییر رابطه ی زبانی میان معمار و مردم است. نه آنکه امکان بیان ثقیل و تخصصی فراهم نباشد؛ بلکه باید برای مردم عامه، نه فقط به عنوان سازندگان؛ بلکه به عنوان بهره برداران و یا حتی شاهدانی عادی که از کوچه ها و خیابان ها عبور می کنند و از گزند هر روزه ی ساخت و ساز بی هویت در امان نخواهند بود؛ قصه تعریف کرد. باید برایشان آرام، شمرده و واضح روایت کرد از آنچه اشتباه یا درست است. باید همچون معلمی که حین آموزش به کودک نوپا، لحنش را کودکانه می کند تا ارتباط میان خود و کودک فراهم شده و فهم را برایش آسان کند؛ قصه گفت. و به راستی که با همان قصه هاست که کودک رشد خود را طی می کند و چه بسا تا بزرگسالی بار تاثیر آن ها را بر ناخودآگاه خود به دوش کشیده و بر تصمیمات و تحلیل او از آنچه در پیرامونش می گذرد، اثرگذارند.
همانطور که محمدرضا نیکبخت بیان کرده است؛ مردمی که دانش معماری زیادی هم ندارند، بیشترین سهم ساخت و ساز در ساختمان را داشتهاند… ولی اصلاً جامعه معماری نقش زیادی در تولید ساختمان ندارد. مقصر این هم جامعه ی معماری است نه مردم. زیرا جنس خود را از جنس نخبگان جامعه تلقی میکند و نگاهش به محفلهای خود است و سرش به گروه خود گرم است و با آرمان و آرزوهای خود طراحی میکند. (۳)
به بیانی دیگر، روند کنونی معماری و ساخت و ساز معاصر، حتی با وجود قوانینی درست و محکم، حتی با وجود معمارانی متعهد به نپذیرفتن طرح هایی بی سنخیت به موجودیت این مرز و بوم؛ نیازمند متخصصان دانایی است که در امر آشنایی غالب مردم جامعه با معماری دست به عمل بزنند. چراکه زمانی که زبانی قابل فهم برای عوام و ارتباطی دوسویه فراهم نباشد؛ دست مایه ی دانش چه می شود به جز صفحات مجازی سطحی اما قابل فهم برای عوام که محتواهایشان چه راست باشد چه دروغ، پر محتوا باشد یا بی مایه، به راحتی به خوردشان می رود و جای تعجب ندارد که هم زمان که معماران، پروژه ای کپی و بی محتوا را در کشور مذمت می کنند، مردم برایش جیغ و کف بزنند و در این میان معماران، مردم را قشری بی فکر بخوانند و مردم، معماران را قشری به دور از سایر اقشار جامعه و تنها برای مردمان ثروتمند.
حال با این اوصاف، آیا نمی توان به عنوان متخصصانی دلسوز و نه از جرگه ی متخصصانی آریستوکرات، ابتدا دانش عمیق معماری خود را ارتقا داده و سپس زبانمان را برای نیل به هدفی بزرگتر و بنیادی تر تقلیل دهیم و از دانش و امکاناتمان در رسانه ها برای آشنایی این نسل غیر متخصص، از کودک گرفته تا کهنسال، از بی سواد گرفته تا دانشمند، با معماری صحیح و باهویت به کار بریم و گمشدگی مردم میان لحن پرطمطراق معماران را حل و فصل نماییم؟!
منابع
- گفتگو با مجله معماری و شهرسازی، ۱۳۶۹، نقل شده در سایت https://goftaar.ir/
- در گفتوگو با Julia Gamolina، منتشر شده در وبسایت Madame Architect در سال ۲۰۲۱
- گفتگوی منتشر شده در کتاب «گفتگو با معماران»، جلال حسنخانی و رامین جلیلهوند، ۱۳۹۸