
چرا اروپا برج نمیسازد؟ برخلاف تصور رایج، دلیلش فقط حفظ ساختمانهای تاریخی نیست. پشتِ این انتخاب، داستانی پیچیده از یک فاجعه شهری، چند قرن مقاومت فرهنگی و ترسی پنهان از تکرار اشتباهات گذشته نهفته است. درحالیکه شهرهایی مثل دبی و نیویورک هر روز آسمان را میخراشند، اروپا همچنان ترجیح میدهد «روی زمین بماند»، انتخابی که به همان اندازه که محافظهکارانه است، هوشمندانه هم به نظر میرسد.
برجهایی که از خاکستر بلند شدند، نه از تاریخ
آسمانخراشها فرزندان آمریکا هستند، نه اروپا. این سازههای عظیم پس از آتشسوزی بزرگ شیکاگو در سال ۱۸۷۱ متولد شدند؛ جایی که معماران با تکیه بر اسکلت فلزی و آسانسور، شهر را از دل خاکستر به سمت آسمان بردند.
نیویورک نیز این مسیر را ادامه داد و برجها در منهتن به نشانهای از سرمایهداری، نبوغ مهندسی و جاهطلبی آمریکایی بدل شدند. در آنسو، اروپا هنوز در خیابانهای سنگفرششدهاش غرق در تاریخ قدم میزد.
در پاریس و رم، جایی برای «رشد عمودی» نبود. برج ناقوس کلیسا هنوز بلندترین نقطهی هر شهر بود و کسی نمیخواست افقِ تاریخی را با سازههای فولادی بیروح مخدوش کند. اروپا نه زمین خالی داشت، نه میل به فراموشی گذشته.
بازسازی پس از جنگ: احیای خاطره، نه خلق آینده
پس از ویرانیهای جنگ جهانی دوم، اروپا در ظاهر میتوانست شبیه آمریکا شود. بسیاری از شهرها ویران شده بودند، اما قاره پیر ترجیح داد گذشتهاش را بازسازی کند تا آیندهای تازه بسازد.
در ورشو، مردم شهر را آجر به آجر از روی نقاشیهای قدیمی بازسازی کردند. در آلمان غربی و فرانسه، خیابانها و میدانهای تاریخی احیا شدند. بازسازی، نه پروژهای مدرن، بلکه یک واکنش عاطفی به ازدستدادن هویت بود.
در شرق اروپا اما داستان متفاوت بود. بلوک شرق تحت نفوذ شوروی، با برجهای سنگین و استاندارد «بلوکسازی» را پیش گرفت؛ ساخت انبوه آپارتمانهایی که بیشتر نمایش قدرت سیاسی بودند تا پاسخی به نیاز واقعی شهرها.
فاجعهی بروکسل و زایش واژهای ترسناک: «بروکسلسازی»
دههی ۱۹۶۰، اروپا داشت دوباره قد راست میکرد، تا اینکه فاجعهای به نام بروکسلسازی (Brusselization) همهچیز را تغییر داد. در بروکسل، بهنام توسعه و مدرنسازی، محلههای تاریخی را تخریب کردند تا جای برجهای اداری بیهویت باز شود.
نتیجه فاجعهبار بود: چهره شهر زخمی شد، مردم خشمگین شدند و این تجربه تلخ، قاره را برای همیشه نسبت به آسمانخراشها بدبین کرد. از آن پس، قوانین سختگیرانهای برای حفاظت از بافت تاریخی تصویب شد.
اروپا تصمیم گرفت اگر هم برج میسازد، باید از قلب تاریخی شهر فاصله داشته باشد. دیگر کسی نمیخواست «خط افقِ تاریخ» قربانی مدرنیته شود.

مدرنسازی کنترلشده: برج در حاشیه، نه در قلب شهر
از اواخر قرن بیستم، نگرشها آرام آرام تغییر کرد. نسل تازه معماران با طراحیهایی خلاقانه و خوشتراش، دوباره شأن زیبایی را به آسمانخراشها برگرداندند. همزمان، جهانیشدن و نیاز شرکتهای بزرگ به فضاهای اداری مدرن، اروپا را مجبور کرد تا راه میانهای پیدا کند: ساخت برجها، اما فقط در مناطق کنترلشده. به این ترتیب، مناطقی چون لادفانس در پاریس، کنری وارف در لندن، مسکو ــ سیتی در مسکو و «ماینهتن» فرانکفورت پدید آمدند؛ شهرکهایی عمودی در حاشیه تاریخ. برجها بالا رفتند، اما میراث تاریخی همچنان سر جایش ماند.
فلسفهی اروپایی شهرسازی: کمتر بساز، بهتر زندگی کن
درحالیکه پنج کلانشهر مالی اروپا با احتیاط به سمت آسمانخراشها رفتند، بیشتر شهرهای این قاره مسیر دیگری را انتخاب کردند: پایداری بهجای جاهطلبی عمودی.
مدل «شهر ۱۵ دقیقهای» در کپنهاگ، وین، آمستردام و زوریخ، نشان میدهد که موفقیت شهری را میتوان با کیفیت زندگی سنجید، نه ارتفاع برجها.
اروپا بهجای مسابقه در ساخت بلندترین ساختمان، در رقابت برای «زیستپذیرترین شهرها» برنده شد. در این مدل، آسمانخراش تهدیدی برای مقیاس انسانی است، نه نشانهای از پیشرفت.
آیندهی مبهم: آیا اروپا دوباره به آسمان نگاه میکند؟
بااینحال، بحران مسکن در شهرهایی مثل برلین، پاریس و لیسبون، فشار جدیدی بر این فلسفه وارد کرده است. رشد جمعیت شهری و نیاز به مسکن مقرونبهصرفه، شاید دیر یا زود اروپا را به سمت ساخت برجهای مسکونی سوق دهد.
اما بزرگترین مانع، نه اقتصاد است و نه تکنولوژی؛ بلکه تاریخ است.
اروپا با گذشته خود درگیر است، گذشتهای که در هر سنگ و خیابانش حضور دارد. شاید اینبار هم مانند همیشه، قاره پیر راهی متفاوت از جهان جدید انتخاب کند؛ راهی که هنوز نمیدانیم به کدام افق ختم میشود.



